کد مطلب:140377 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:110

شجاعت فضل بن علی و شهادت آن بزرگوار
چون امام علیه السلام دید كه هاشم با هزار سوار كارزار می كند روی به یاران نمود كه آن جوان دلاور جگردار را دریابید.

برادر امام حسین علیه السلام كه او را فضل بن علی می گفتند با نه تن دیگر از اصحاب امام حسین علیه السلام كه نام ایشان معلوم نیست به مدد هاشم روان شدند، عمر سعد دو هزار نامرد فرستاد كه مگذارند آن مبارزان به هاشم بپیوندند سواران سر راه بر آن ده تن


گرفتند و حرب در پیوست، آواز گیرودار ایشان به فلك دوار رسید سلامت چون زه كمان گوشه گیر شد و فتنه چون تیغ انتقام از نیام آشكارا گشت.

شعر



جگر تاب شد نعره های بلند

گلوگیر شد حلقه های كمند



ز عكس سر تیغ و برق سنان

سر از راه می رفت و دست از عنان



لشگر دشمن به جهت انبوهی غالب شده نه تن را شهید كردند و فضل بن علی چون پدر بزرگوار خود به تیغی چون ذوالفقار زبانه دار و نیزه ای مانند مار ارقم جان شكار حرب می كرد و مبارز می كشت گاهی به شعله سنان آتش آهنگ دود جانسوز از سینه بی دلان بر آوردی و گاهی به خدمت بی دریغ رخنه در صف دلیران و مبارزان كردی، دو هزار كس به آن یك كس درمانده دست به تیر كردند

فرد



ز پیكان عالمی را ژاله بگرفت

ز خون روی زمین را لاله بگرفت



در این تیرباران اسب شاهزاده فضل سقط شده و پیاده در میان آن قوم گرفتار گشت و عاقبت از سرای بی اعتبار دنیا متوجه منزل دارالقرار شد و از برادران امام مظلوم علیه السلام اول كسی كه شربت شهادت چشید و تشنه لب و سوخته جگر به پدرش ساقی كوثر رسید فضل بن علی بود رضوان الله علیه.

چون لشگر عمر سعد ملعون این ده تن را شهید كردند روی به مددكاری نعمان بن مقاتل آوردند و او با هزار سوار گرداگرد هاشم را فرو گرفته بودند و هاشم تنها با آن مدبران دغا كارزار می كرد و دمار از پیاده و سواره بر می آورد. شعر



نشسته بزین چون یكی اژدها

سر بارگی كرده بروی رها



نه اسبی عقابی برانگیخته

نه تیغی نهنگی درآویخته



بهر طرف كه مركب می راند بوی مرگ به مشام مقاتلان می رسید و به هر جانب


كه حمله می كرد رنگ احمر به نظر مخالفان درمی آمد و نعمان بن مقاتل هر زمان نعره بر سپاه می زد كه كوشش كنید و خون برادرم باز خواهید در این حال هاشم دریازید. [1] و دوال كمرش بگرفت و از خانه زین درربوده بر زمین زد چنانچه استخوانهایش درهم شكست و فی الحال مرغ روحش از قفس قالب شومش بیرون جست، پس علمدار او را به ضرب تیغ به نعمان دررسانید و علمش نگون سار گردانید سپاه نعمان چون وی را كشته و علمش را نگون شده دیدند روی به گریز نهاده نعره الحذر الحذر بركشیدند و در این محل لشگر عمر سعد دررسیدند و ایشان را باز گردانیده قرب سه هزار كس حوالی هاشم را فرو گرفتند و او مانده شده بود و زخم بسیار خورده و تشنگی بر او غلبه كرده نه راه گریز داشت و نه مجال ستیز و با این همه می جوشید و می خروشید و مردانه می كوشید تا وقتی كه شربت شهادت نوشید و از جامه ی خانه كرامت سرمدی خلعت سعادت ابدی بپوشید، زین عالم فانی سوی گلزار بقا رفت.


[1] يعني دست دراز كردن.